ّْ:سلام:اما تو خيلي مشغول بودي
يكبارمجبور شدي منتظر شوي وبراي مدت يك ربع ساعت كاري
نداشتي جز انكه روي يك صندلي بنشيني؛
بعد ديدمت كه از جا پريدي؛خيال كردم ميخواهي چيزي به من بگويي
اما توبه طرف تلفن دويدي ودر عوض به دوستت تلفن كردي
تا از آخرين شايعات باخبر شوي
تمام روز با صبوري منتظرت بودم
با آن همه كارهاي مختلف گمان ميكنم كه اصلا وقت نداشتي
با من حرف بزني؛متوجه شدم قبل از نهارهي دور وبرت را نگاه
ميكني؛شايد چون خجالت مي كشيدي؛
سرت را به سوي من خم نكردي!!!!!
تو به خانه مي رفتي وبه نظر مي رسيد كه هنوز خيلي كارهابراي
انجام دادن داري؛بعد از انجام دادن چند كار؛
تلويزيون را روشن كردي؛نميدانم تلويزيون را دوست داري يانه؟!
در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند وتو هر روز مدت زيادي را
جلوي آن ميگذراني؛در حالي كه درباره ي هيچ چيز فكر نميكني و
فقط از برنامه هايش لذت مي بري؛باز هم صبورانه انتظارت را كشيدم
وتو در حالي كه تلويزيون ميديدي شام خوردي وباز هم با من حرف نزدي
موقع خواب؛فكر كنم خيلي خسته بودي
بعد از آن كه به اعضاي خانواده ات شب بخير گفتي
به رختخواب رفته وفورا به خواب رفتي
نمي دانم كه چرا به من شب بخير نگفتي؛اما اشكالي ندارد
آخر مگر صبح به من سلام كردي؛
من صبورم؛بيش از آنكه تو فكرش را كني
حتي دلم ميخواهد به توهم ياد دهم با ديگران چطور صبور باشي
من آنقدر دوستت دارم كه هر روز منتظرت هستم
منتظر يك سرتكان دادن؛يك دعا؛يك فكر يا گوشه اي
از قلبت كه به سوي من آيد؛خيلي سخت است كه مكالمه اي
يك طرفه داشته باشي؛خوب؛من باز هم سراسر پر ازعشق
منتظرت خواهم بود؛به اميد آنكه شايد فردا كمي هم به من وقت دهي!!
دوست ودوستدارت:خدا
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند 
آمار
وب سایت:
